طاووس بهشت دانی که ز هجران تو حالم چون شد ؟ جگرم خون و دلم خون و سرشکم خون شد .
| ||
(( بسم رب المهدی ))
من از اشکی که می ریزد زِ چشم یار می ترسم از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم و فرزند من از گرداندن یوسف سر بـــازار می ترسم همه گویند این جمعه بیا ، اما درنــــــگی کن از اینکه باز عاشورا شود تــــکرار می ترسم [ یادداشت ثابت - جمعه 91/5/21 ] [ 5:22 صبح ] [ مسعود معصومی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |