طاووس بهشت دانی که ز هجران تو حالم چون شد ؟ جگرم خون و دلم خون و سرشکم خون شد .
| ||
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن تبر به دوش بــت شـــکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایـــم نه ولی برای عــده ای چه خوب شد نیامــدی تمام طول هفـــته را به انتــــــظار جمعه ام دوباره صبح ، ظهر ، نه غروب شد نیامــدی
آقا جان ! با گناهانی که از خود ساختیم ما ظهورت را عقب انداختیم [ دوشنبه 94/12/10 ] [ 9:1 صبح ] [ مسعود معصومی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |